بعد از ناهار، چای داشتیم و کیک و دسر. سر میز، کنار من نشسته بود. اتفاقی. چیزی که اگر در شانزده سالگی اتفاق میافتاد نفسم در سینه حبس میشد و تا مدتها با خاطرهی آن چند دقیقه خیالبافی میکردم. بهخصوص که دختر بچهای را نشانده بود روی پایش و عکاس به راحتی میتوانست کادری سه نفره ببندد. با عنوان خانوادهای خوشبخت.
از دریچهی شانزده سالگی به بیست و یک سالگیم نگاه میکردم و به خودم حسودیم میشد. بزرگ شده بودم، سر کار میرفتم و درس میخواندم. لباس مهمانیم را خودم خریده بودم و به نظر همه قشنگ میآمد. برای خودم دمنوش عناب دم کردم و کمی از دسر نسکافه توی پیش دستی ریختم. بهم گفت: "یه کمی هم برای آلما میریزی؟" آلما اسم دختر بچهای بود که روی پایش نشانده بود. بهش گفتم "حتما." و دوباره شانزده سالگیم به بیست و یکسالگیم حسودیش شد. حتی کمی از دفعهی قبل بیشتر، چرا که در شانزده سالگی هیچوقت، هیچچیز از من نخواسته بود.
شانزده ساله که بودم، مادربزرگمان هنوز زنده بود. مادربزرگ و پدربزرگ مادری خودش هم زنده بودند. خانهی چهارراه شاهپور هنوز نفس داشت و خانهی جدیدشان هنوز آماده نشده بود. در این پنج سال اتفاقهای زیادی افتاده بود. من هر روز بلاتکلیفتر از روز قبل به دنبال دوست داشته شدن میگشتم. کسی از من رفته بود و نمیدانستم انتظار و عاشقی یعنی چه. سعی کردم فراموش کنم. فراموش کنم که فرم دستها و ناخنهایمان مثل هم است. فراموش کنم که یک نقطهی خیلی خیلی کمرنگ قهوهای بالای لبش دارد. فراموش کنم که هیچوقت روی خوش به من نشان نداده و فراموش کنم من یک دختر شانزده ساله بودم و او یک پسر بیست و دو ساله که تازه درسش را تمام کرده بود و حالا برای ادامهی تحصیل میرفت یک جای دور. خیلی خیلی دور.
شب آخری که دیدمش، خانهی چهارراه شاهپور بودیم. بزرگی که هنوز زنده بود. از آن شب به بعد وقتی احساس میکنم کسی را برای آخرین بار میبینم یا قرار است برای مدتها نباشد یک روش شخصی خوب برای خداحافظی یاد گرفتم. اینکه نگاهش کنم، به دقت. اما جوری که نفهمد. صورتش را حفظ کنم. صدایش را حفظ کنم. لباسهایش را حفظ کنم. بعد چشمهایم را ببندم. باز که کردم، دیگر نبینمش. با همان تصویر سالها زندگی کنم، حتی اگر خودم را گول زده باشم که فراموشش کردهام.
دو هفتهی دیگر برمیگردد تا خدا میداند کِی. و من هنوز مطمئن نیستم در بیست و یک سالگی هنوز دوستش داشتم یا نه.
کنم ,یک ,شانزده ,سالگی ,خیلی ,بیست ,فراموش کنم ,شانزده سالگی ,بیست و ,در شانزده ,حفظ کنم ,خانهی چهارراه شاهپور
درباره این سایت